قسمت چهارم
صاحب صدا روی صندلی روبهرویش نشست: سلام من ترلانم
دانیال یک تای ابرویش را بالا انداخت: خب؟
-ببین من از اون دخترایی نیستم که چسب بشم، الانم اگه اینجا نشستم به خاطر اینه که میخوام دوستم شرش رو کم کنه و بره
-بفرما خانم، من دنبال دردسر نمیگردم
-دردسر چیه؟ نه بابا، از اونا نیست که دعوا راه بندازه، اگه ببینه من مثلاً با یکی دیگهام، دمش رو میذاره روی کولشو میره، اونوقت توام میتونی بری
-خانم، من الان میخوام برم
دانیال خواست از سر میز بلند بشه که دختر گفت: ولی صالح که هنوز نیومده
دانیال متعجب گفت: همیشه به تلفنهای غریبهها گوش میدی
-نه اینبار استثناً گوش دادم، بعدشم، الان میخوای تو این سرما بری بیرون منتظرش باشی، خب همینجا منتظرش بمون
دانیال پوفی کرد و نشست: ببین هروقت صالح اومد، من میرم
-باشه، مطمئنم تا قبل از اینکه پسر عمت بیاد، سروکله الیاس پیدا میشه
مرد، بیحوصله سری تکان داد و موبایلش را از جیبش بیرون کشید، وارد صفحه مخاطبینش شد و نام الهه را لمس کرد، چند ثانیه بعد صدای زنانهای در گوشش پیچید
-الو بله
-الهه، خودتی؟
-نه آقا، این خط واگذار شده
-واگذار شده یعنی چی؟
-یعنی لطفاً دیگه تماس نگیرید
پس از پایان این جمله صدای بوق ممتد را شنید که نشان از قطع تماس داشت.